حکایت مولانا نصرالدین و راز سکه نقره: آیا او احمق بود یا داناترین فرد شهر؟
چرا مولانا نصرالدین هر روز در بازار گدایی میکرد و در مواجهه با دو سکه (یکی طلا، یکی نقره)، همیشه سکه نقره را برمیداشت؟ مردم او را دست میانداختند تا حماقتش را ثابت کنند، غافل از اینکه نصرالدین از این موقعیت بهره میبُرد و با این کار پول زیادی به دست آورده بود.
در این پادکست بشنوید:
• درس بزرگ استراتژی: «اگر کاری که میکنی هوشمندانه باشه هیچ اشکالی نداره که تو رو احمق بدانند.»
• چگونه مولانا نصرالدین با استفاده از «دیدگاه سیستمی اجتماعی»، باورهای مردم را تأیید کرد و در ازای آن پاداش گرفت؟
• تحلیل استراتژی ترکیبی بازاریابی نصرالدین که هزینه کمتری به مردم تحمیل میکرد و آنها را به پول دادن تشویق مینمود.
در نهایت، آیا حق با کسی بود که او را احمق میپنداشت؟ یا مولانا نصرالدین واقعاً داناتر از مردم آن شهر بود؟
اولین نفر کامنت بزار
این اپیزود شامل بخشهایی از یک فایل صوتی است که...
تمامی حقوق این وبسایت متعلق به شنوتو است