توضیحات
بعد از اون بازی قاسم با چشمای پر از خونش توو صورتم نگاه کردو گفت "سید ناموسم به درک، سه تا گل بخودیت هم به درک... تو فقط بگو چرا بعد از هر گلی که به خودمون میزدی با یه ژست کاپیتانی خیلی ریلکس تیمو به آرامش دعوت میکردی؟ "
دفتر پارسال رو بستم، و دفتر سال بعدی رو باز کردم که دیدم توش نوشته بودم "در سال آینده دوست دارم برای بهترین دروزاه بانیِ منطقه، خیز بردارم". باز هم دفترو بستم. امان از خاطره ها...
امان ازون هفته های آخر اسفند و اول عید.
اون روزایی که واسه رفتن به خونه مامان بزرگ روزارو میشمردم. اصلا مگه کسی هست که تا رسیدن اول عید صدبار تو ذهنش همه اتفاقای خوبو خوش خونه مامان بزرگو بچه های فامیل رو مرور نکرده باشه؟
اون سر و صدا و همهمه باباها توی هال، صدای مامانای تو آشپزخونه. جمع شدن بچه های فامیل دور هم جمع. واسه منم گهگداری رد و بدل کردن دل و قلوه با دو سه تا از دخترای فامیلمون...
کی به کی بود؟ یکیشم میگرفت خدارو شکر میکردم. من از نسل دهه جنگ بودم: دوران تعداد بالا و رقابت های سنگین، واسه همین خیلی قانع بودم، خیلی....
"مرگ آخرین دستفروش بساط هفت سین"
✏️نویسنده و صدابردار: امیرعلی مهاجری
گوینده: رضا جعفرپور
میکس و تنظیم: مهدی منصوری
ویراستار: آراکس چارمحالی
ضبط در استودیو مهبانگ
با همکاری استودیو هنری نووو