«نشسته بودم توی بهداری... سالن تشریح که چیزی نیست، جز تخت و وان و جسد و ابزارهای حالبهزن...»
در این پادکست ، پا به دنیایی میگذاریم که مرز میان مرگ و زندگی، خیال و واقعیت محو میشه؛ جایی که «نه سلولی در من میمیرد و نه سلولی بدنیا میآید... علائم حیاتیام... صفر است»، اما هنوز زندگی—به شکلی عجیب و شاعرانه—همچنان جریان دارد.
و در میان این کابوس بیپایان، تنها یک جمله باقی میماند:
«من در فرمالین غوطهورم؛ نه زندهام، نه مرده. چیزی میان بود و نبود.»
داستان کوتاه غوطه ور در فرمالین
نوشته : عباس باباعلی
خوانش و ادیت : آزیتا موجرلو
اولین نفر کامنت بزار
حجله ای در شهر ممنوع ...
حجله ای در شهر ممنوع ...
🎙️ در قسمت جدید : پرده از آدمی برد...
"حجلهای در شهر ممنوع"، داستانی عاشقانه...
من تو او و تلفن
من ، تو ، او و تلفن ...
شبهای روشن
شبهای روشن
تمامی حقوق این وبسایت متعلق به شنوتو است