قسمت سی و پنجم: اسب آبنوس (قسمت پایانی)

ملک زاده به نزد ملک روم رفت و وانمود کرد که طبیب است و می تواند دختر را که دیوانه می نمود،معالجه کند. از داستان‌های هزار و یک‌شب موسیقی: باله‌ی شهرزاد اثر گروه کامکار...

ملک زاده برای یافتن دختر قصد بلاد روم کرد در راه به تعدادی بازرگان برخورد که نشسته حدیث می گفتند.... از داستان‌های هزار و یک‌شب موسیقی: باله‌ی شهرزاد اثر گروه کامکار...

حکیم دختر را دزدیده به بلاد روم برد در آنجا دختر و حکیم را دستگیر و به نزد ملک روم بردند از داستان‌های هزار و یک‌شب موسیقی: باله‌ی شهرزاد اثر گروه کامکار...

ملک زاده به نزد دختر رفت او را سوار اسب آبنوس کرد و به شهر خود آورد و در باغ تفرجگاه پدر سکنا داد اما زمانی که به سراغ او رفت از وی اثری نیافت... از داستان‌های هزار و یک‌شب موسیقی: باله‌ی شهرزاد اثر ...

ملک زاده به نزد پدر برگشت.از او سراغ حکیم را گرفت و دانست که در زندان است ......

ملک زاده سوار اسب آبنوس به هوا پرواز کرد و دختر در فراق او بیمار شد....

ملک زاده که دختر زیبا را در قصر ملاقات کرده بود به نا گاه با پدر دختر روبرو و پدر به او گفت باید از دخترم خواستگاری کنی....

ملک در قصر با دختری زیبا آشنا می شود......

در روزگار قدیم ملکی سه دختر و یک پسر داشت.یکروز سه حکیم نزد او آمدند که هر کدام از برای وی هدیه ای آورده بودند......