پاول وسط صحرای اراکیس وایستاده بود. شنها زیر باد میرقصیدن و فرمنها دورش جمع شده بودن. قلابهاش توی دستش سنگین بودن. میخواست کرم شنی (شای هولود) رو رام کنه، ولی هر بار که نزدیک میشد، کرم بزرگ میزد بیرون و دوباره فرو میرفت تو شن. انگار میگفت: تو هنوز آماده نیستی...سری کتابهای Dune نوشتهٔ فرانک هربرت، یکی از برجستهترین آثار علمی-تخیلی جهان است که دنیایی پر از سیاست، نبرد برای منابع و رازهای کهن را به تصویر میکشد. داستانها در سیارهٔ بیابانی آراکیس اتفاق میافتند، جایی که قدرت، محیط زیست و انسانها در تعاملی پیچیده شکل میگیرند. این مجموعه با شخصیتهای عمیق و جهانسازی منحصربهفرد، الهامبخش نسلها از علاقهمندان به ادبیات علمی-تخیلی بوده است.در این ویدیو، ما یک برداشت آزاد از تجربهٔ پاول آتریدیس در هماهنگی با کرمهای شنی صحرا را روایت میکنیم؛ لحظهای که او ترس را کنار میگذارد و یاد میگیرد با ریتم صحرا همراه شود.
اولین نفر کامنت بزار
وقتی بیدار شد حس کرد که یه گرمایی روی صورتش عه،...
مدوسا وحشت کرده بود و کلی مار هم دور سر و صورت ...
اولش، فقط سه تا رنگ بود، زرد، قرمز و ابی که قرم...
خورشید غروب کرد و کرم شب تاب به دنیا اومد، پرها...
سوپرمن حس کرد این خود زمینه که نمیذاره زنده بو...
پسر: میتونم… میتونم قوی باشم؟ حتی اگه ته دلم ...
مکی داشت به پرنده ها نگاه میکرد که پرواز میکردن...
ماه جواب داد: من هر شب یکمی کوچیک تر میشم، وقتی...
ستاره ها شبتون بخیر، اسمون شب تو هم بخیر، همه ص...
تمامی حقوق این وبسایت متعلق به شنوتو است