فصل اول
🔸 قسمت چهل و دوم: عصای موسی
🔻 بر اساس روایتی از خانم فاطمه تارویردیلو - کرج
🔰«امسال دیگه نمیذارم تنها بری. منم همرات میام.. آقا خودش طلبیده!»
همسرم دستانش را به نشانه تسلیم بالا برد و گفت: «باشه باشه.. تسلیم، باهم میریم ان شا الله.»
تا آمدم بگویم ان شا الله حلما سرش را از اتاق بیرون آورد و همان طور که چشمانش را میمالید گفت: «می خواید برید کربلا؟ منم میبرید؟»
تا آمدیم چیزی بگوییم آن دوتای دیگر هم از پشت حلما سبز شدند که: «پس ما چی؟!»
🎙️رادیو_بانور | رسانه تخصصی بانوان گره گشای محله
اولین نفر کامنت بزار
فصل اول
🔸 قسمت چهل و یکم:
فصل اول
🔸 قسمت چهلم:
فصل اول
🔸 قسمت سیونهم:
فصل اول
🔸 قسمت سیوهشتم: کار...
فصل اول
🔸 قسمت سیوهفتم: شهی...
فصل اول
🔸 قسمت سیوششم: مهما...
فصل اول
🔸 قسمت سیوپنجم: س...
فصل اول
🔸 قسمت سیوچهارم:...
فصل اول
🔸 قسمت سیوسوم: چرخ ...
تمامی حقوق این وبسایت متعلق به شنوتو است