توضیحات
خانمانسوز بود آتش آهي ، گاهي
ناله اي مي شكند ، پشت سپاهي گاهي
گر مقدر بشود ، سلك سلاطين پويد
سالك بي خبر ، خفته براهي گاهي
قصه ي يوسف و آن قوم ، چه خوش پندي بود
به عزيزي رسد ، افتاده به چاهي گاهي
هستيم سوختي از يك نظر ، اي اختر عشق
آتش افروز شود ، برق نگاهي گاهي
روشني بخش از آنم كه بسوزم چون شمع
رو سپيدي بود از بخت سياهي گاهي
عجبي نيست ، اگر مونس يار است رقيب
بنشيند بر گل ، هرزه گياهي گاهي
چشم گريان مرا ديدي و ، لبخند زدي
دل برقصد به بر ، از شوق گناهي گاهي
اشك در چشم ، فريبنده ترت مي بينم
در دل موج ببين صورت ماهي ، گاهي
زرد رويي نبود عيب ، مرانم از كوي
جلوه بر قريه دهد ، خرمن كاهي گاهي
دارم اميد كه با گريه دلت نرم كنم
بهر طوفان زده ، سنگيست پناهي گاهي
معيني كرمانشاهي