فصل اول
🔸 قسمت بیستم: سفرهی خالی برای افطاری بزرگ
به روایت زهرا نادرزاده ناصروند
📍قلبش شروع به تپیدن میکند؛ مثل گنجشکی که توی دست غریبهای گرفتار شود؛ «آروم باش پسرم»... چادرم را محکم میکشم .... چادر جدا میشود و سماور هم همراهش روی زمین میافتد.... جیغ میزنم و خودم را گوشهای پرت میکنم....
🎙️رادیو_بانور | رسانه تخصصی بانوان گره گشای محله
اولین نفر کامنت بزار
فصل اول
🔸 قسمت نوزدهم: هندو...
فصل اول
▫️ قسمت هجدهم؛ آیهه...
فصل اول
🔸 قسمت هفدهم: 67 شا...
فصل اول
🔸 قسمت شانزدهم:...
فصل اول
🔸 قسمت پانزدهم: 23 سا...
فصل اول
🔸 قسمت چهاردهم: طلای...
فصل اول
قسمت سیزدهم: پیامک رو...
فصل اول
قسمت دوازدهم: دعوت ب...
فصل اول
قسمت یازدهم: فوتبالی...
تمامی حقوق این وبسایت متعلق به شنوتو است