اپیزود ۱۵: سودای لاکچری دهه پنجاه!

میدان جنگی که زن و مرد نمی‌شناسد روایتی از دل بخش بیماران کرونایی یک بیمارستان...

داستان عشق دو ورزشکار در بحبوحه‌ی رقابت که آن‌ها را باجناق کرد! سرنوشتی از دو قهرمان که به فراموشی سپرده شده‌اند....

کسی که با چشمی که مرگ و جنگ را دیده زندگی را می‌بیند داستان زن تنهای روستای گورسفید و دو سرباز بعثی...

گلوله‌ی رعیت بر سینه‌ی شاه و حکایت یکی از شاه‌کشی‌های تاریخ ایران ترور ناصرالدین شاه قاجار، انتقام یک شخص یا یک ملت؟...

ستاره‌ای که در کنار خورشید کم‌تر دیده شد مرغ اسپایسی و دم‌نوش و هندوانه شب عملیات...

وقتی جنازه‌های مردم وبا زده کف خیابون‌های تهران مونده بود و کسی نبود دفن‌شون کنه وقتی هر کی می‌تونست از پایتخت ویروسی فرار می‌کرد...

کسی که داستان می‌گه هزار جور داستان توی سرش می‌گذره آدم اگه داستانای توی سرش رو زندگی نکنه دست به جنایت می‌زنه...

از خون دل خوردن و قلم در خون زدن روزنامه‌چی‌های مشروطه تا تکفیر شدن از طرف مردم از آزاده بودن و آزاد نوشتن اهالی قلم تا تبعید و شکنجه و قتل...

تا حالا پیش اومده که ببینید چهره یه نفر چه‌قدر شبیه شماست؟ باطن‌ش چی؟ تا حالا شده به خاطر خانواده و عزیزان‌تون قید هویت‌تون رو بزنید؟...