توضیحات
روز های آخر تابستان 1353، امام جماعت مسجد کوچک و نیمه کاره امام حسن مجتبی، در انتهای بازار سر شور مشهد، با شروع ماه مبارک رمضان، برنامه جدیدی برای مسجد می ریزد. سید علی خامنه ای سی و پنج ساله ،با آن قد رشید و چشمان نافذش،بنا می کند که هر روز ماه مبارک،بعد از نماز ظهر و عصر، قرآن به دست پشت تریبون بإیستد و یک ساعت با حرارت سخنرانی کند، با موضوع: "طرح کلی اندیشه اسلامی در قرآن" با شروع جلسات شهر مشهد به هم میریزد. در آخرین روزهای تابستان،وقت نماز ظهر که معمولا شهر خلوت می شود و مردم به استراحتی چند ساعته تن می دهند، در گوشه ای از شهر جنب و جوشی عجیب بر پاست.... مردم از پیر و جوان، زن و مرد، طلبه، دانش آموز و دانش جو از راه های دور و نزدیک در هوای گرم ظهرها، با زبان های خشک و روزه دار، در حرکتند به سمت مسجد کوچک و نیمه کاره امام حسن. همه مشتاقانه خود را به مسجد کوچک و نیمه کاره می رسانند تا از سفره پر برکت معارفی که سید جوان در بهترین ماه خدا برایشان فراهم کرده بهره ها ببرند و تشنگی هایشان را فرو بنشانند... سید جوان خراسانی، کتاب خدا را با نگاهی نو دیده، نگاهی به دور از رخوت و سستی، نگاهی که سر انجام به دید حکومت طاغوت خوش نمی آید، سید علی آقای خامنه ای دستگیر شده و راهی پایتخت ستم می شود؛ راهی یکی از مخوفترین شکنجه گاه های آن روز دنیا: "کمیته مشترک ضد خرابکاری".