من ماندم و مادر و عکس هایی که روی دیوار کهنه می شدند. موجوداتی که ما را قانع می کردند هنوز زندگی جریان دارد. اما اینطور نبود. دیگر نبود. تنها نسیمی بود که پرده را از جلوی من کنار می برد.
تقدیم به روح شهید فرهاد اشرفی، که دنبال ثبت تمام لحظات بود
اولین نفر کامنت بزار
در سکوتی سنگین، اتاقش را می بینی و بغضت را قورت...
ما مدیون کسانی هستیم که جان خود را به خطر انداخ...
خیابان را به نام او می دانم نه چون ستاره ای در ...
از همان روز اول شریک یکدیگر بودیم. او کادر می ب...
من اروندم... راوی اشکهایی که کسی ندید، صدایی ک...
من، ماسکی کوچک کنار نفسهای تو بودم…
تو ر...
طناب هنوز اون بالاست.
تاب هنوز تکون میخو...
کاش هیچوقت برنمیگشتم. چون برگشتنم باعث شد کسی...
اینجا، در سکوت اتاق و در قاب ناتمام «شام غریبا...
تمامی حقوق این وبسایت متعلق به شنوتو است