من اروندم... راوی اشکهایی که کسی ندید، صدایی که کسی نشنید، بغضی که فقط در دل خاک شکست.
او رفت، بیصدا... اما با خودش روایت ناتمام جنگ، نقاشی ناتمام وطن، و دلی پر از شعر را برد.
دیدم که آرام شد، در دل همان خاکی که بویش میکرد...
الیس صبح بقریب؟
آری، صبحی برای پایان ناتمامها نزدیک است...
تقدیم به روح بزرگ شهید بهروز مرادی، تنها کسی که صدای سکوتهای غمبار اروند را شنید
اولین نفر کامنت بزار
من، ماسکی کوچک کنار نفسهای تو بودم…
تو ر...
طناب هنوز اون بالاست.
تاب هنوز تکون میخو...
کاش هیچوقت برنمیگشتم. چون برگشتنم باعث شد کسی...
اینجا، در سکوت اتاق و در قاب ناتمام «شام غریبا...
تمامی حقوق این وبسایت متعلق به شنوتو است