ندانستم که روزی میشوم مجنون چشمانت!
نمیدانم چه تاثیریست در افسون چشمانت
که صد دل میشود با یک نظر مفتون چشمانت
بسی افسانه میخواندم حکایتهای مجنون را
ندانستم که روزی میشوم مجنون چشمانت
کتاب صورتت را هر چه میخوانم نمیدانم
چه میخواهد بگوید با دلم مضمون چشمانت
نه پا را قدرت آزادی از زنجیر گیسویت
نه سر را جرئت سرپیچی از قانون چشمانت
تو مروارید و من غواص تنهایی که میجوید
تو را در قعر دریای زمردگون چشمانت
چو گوش خلق را تاب حدیث آسمانی نیست
سخن دیگر نخواهم گفت پیرامون چشمانت
به جای گل چو میآیی، غزل میآورد عادل
به استقبال شعر دلکش و موزون چشمانت
اولین نفر کامنت بزار
ندارم
سپیدی گل یاسی،
خانهای در
عاشقِ آن ...
بشکن قرق را
مرا بگذار و بگذر
فروغ روی...
...
تمامی حقوق این وبسایت متعلق به شنوتو است