• 5 ماه پیش

  • 50

  • 02:24

شمارۀ 174 - غزلی از حداد عادل

پانصد غزل - بخش چهارم
0
توضیحات

ندارم گوهری جز اشک تا ریزم به پای تو


به زنجیر محبت بسته‌ای پای نگاهم را

مبادا گم کنم در کوچۀ تردید راهم را

تو بارانی که بر خاک کویر تشنه می‌باری

تو مهتابی که روشن می‌کنی شام سیاهم را

به گِرد قامت زیبای چون سرو تو می‌پیچم

حریر نازک و لرزنده و لغزان آهم را

به‌جز باد سحرگاهی کس دیگر نمی‌داند

غم و درد نهان در گریه‌های گاه‌گاهم را

ندارم گوهری جز اشک تا ریزم به پای تو

به درگاه تو آوردم سلاحم را، سپاهم را

در این دنیا که هر کس دست در دست کسی دارد

به امید تو برپا کرده‌ام من دستگاهم را

در آن مجلس که بنشینی، اگر یوسف به پاخیزد

ز رخسار تو حاشا، گر بگردانم نگاهم را

«حرامم باد اگر من جان به جای دوست بگزینم»

نمی‌بخشد خدای عادل من این گناهم را

 

 


با صدای
دسته بندی‌ها

رده سنی
محتوای تمیز