از متن:" فکر میکردم لوئیز امور را غافلگیر کرده ام، اما در واقع تسلیم آرامش پیروزمندانه ی او شده بودم (...) با بی صبری و شور و شوق دیدار آینده را انتظار می کشیدم. بار آخر به من گفته بود : " روستای وزله را می شناسید؟ ... "
وبعد به فرار من خندیده بود .....
یک هفته از دنیا کاملا فاصله گرفتم، برای دسترسی به من_ که غیر ممکن بود_ باید از تابوت درونی ام که با برگهای طلایی نقاشی شده بود می گذشتند . من در آن تابوت دست هایم را دور نام و تصویر لوئیز امور گره زده بودم و استراحت میکردم ."
آهنگ پایانی : فراری با صدای عصار
پاورقی: Veselay روستای وزله روستایی نزدیک پاریس که کلیسای معروفی مربوط به قرن دوازدهم میلادی دارد
اولین نفر کامنت بزار
بخشی از متن: " لوئیز امور به شیوه ای از زیستن ع...
بخشی از متن: " بین لوئیز امور و نوری که اندامش ...
بخشی از متن: " چهره او خورشیدی بود که روح من هر...
" در نامه ام چند کلمه ای نوشته بودم که درباره ع...
" من عاشقانه به زن مورد علاقه ام می نگریستم و ت...
هر عشق و محبتی ما را به دوران کودکی مان باز می ...
تصویر : گلهای ستاره ای درخت زیزفون
<...
" ما میخواهیم که دوستمان بدارند. خواستن در این...
" زندگی انسان های خلاق زندگی پر تلاطمی است .......
تمامی حقوق این وبسایت متعلق به شنوتو است