بالهایش التیام یافته بود
دکتر به او گفته بود شما میتوانید دوباره پرواز کنید
اما او پرواز اولش را به یاد نداشت…
او که به هر کس گفته بود با من پرواز کن ، سکوت کرده بود…
او که هر گاه دچار غم و حرمان میشد، از بالهایش پرهای آبی رنگ به خیابان میریخت …
این بار من و بچه ها از آرزو ، خیال و تصورات حرف میزنیم
بالهامون باز میکنیم و در کنار شمایی که این پادکست رو میشنوید پرواز میکنیم …
در این برنامه با بهرام عظیمی همراه شدیم . به کتاب بادکنک و اسب آبی محمد رضا شمس سر زدیم …
بچه ها از دلشون گفتن و از موسیقی لذت بردیم …
کاش مجموعه ش برای شما هم لذت بخش باشه
از مدرسه ی شمیم یاس ممنونم …
سعی میکنم اسم بچه ها رو به ترتیب اجراشون بنویسم:
نیکا تقی نسب
آیلین کرامتی
بهار خلیفه
سارینا سالک
هانا زارع
ویونا حبیبی
نیلا سادات حسینی
آوا جعفری
آروشا فخر قاسمی
دنیز تقی نسب
آنیسا عظیمی راد
آرینا محمدی
غزل معصومی
روشا خاوری
و منم که بینش زمانی هستم…
اولین نفر کامنت بزار
در این برنامه : اولش قراره یذره بترسیم بعد پانی...
کوکی پادکستی از کودکان برای کودکان و روشنفکران ...
تمامی حقوق این وبسایت متعلق به شنوتو است