توضیحات
شرح و خوانش غزل ۱۷۲۳ مولانا جلالالدین محمد بلخی از دیوان شمس توسط میرهادینیَم زِ کارِ تو فارغ، همیشَه در کارم که لحظه لحظه تو را من عزیزتَر دارمبه ذاتِ پاکِ من و آفتابِ سَلطَنَتَم که من تو را نَگُذارم، به لُطف بَردارمرُخِ تو را زِشُعاعاتِ خویش نور دَهَم سَرِ تو را به دَه انگشتِ مَغْفِرَت خارمهزار ابرِ عِنایَت بر آسْمانِ رضاست اگر بِبارَم از آن ابر، بر سَرَت بارمبِبَسته است میانْ لُطفِ من به تیمارت که دیدهیی بَرکاتِ وصال و تیمارمهزار شَربَتِ شافی به مِهْر میجوشَد از آن شبی که بِگُفتی به من که بیمارمبیا به پیش که تا سُرمهٔ نُوَت بِکَشَم که چَشمْ روشن باشی به فَهم اسرارمزِ خاصِ خاصِ خودم لُطف کِی دریغ آید؟ که از کمالِ کَرَم دستگیرِ اَغْیارمتو را که دُزد گرفتم، سِپُردَمَت به عَوان که یافت شُد به جَوالِ تو صاعِ اَنْبارمتو خیره در سَبَبِ قَهر و گفت مُمکن نی هزار لُطف در آن بود، اگر چه قَهّارمنه اِبْنِ یامین زان زَخْم یافت یوسُفِ خویش؟ به چَشمِ لُطف نَظَر کُن به جُمله آثارمبه خَلْوَتَش همه تَاویلِ آن بیان فرمود که من گِزافْ کسی را به غَم نیازارمخَموش کردم تا وَقتِ خَلْوَتِ تو رَسَد ولی مَبَر تو گُمانِ بَد، ای گرفتارم