• 3 ماه پیش

  • 19

  • 09:04
توضیحات

با دیدن او احساس کردم که از یتیمی بینواترم. لطافت که از وجودش ، از پوست تنش از لباسها و از رفتارش نشات می‌گرفت، بی طاقتم می کرد و همزمان سرشار و سیرابم می‌نمود.

دیگر هیچ کس غیر از او در جهان نبود. تنها او وجود داشت و بس. تمام دنیا مانند کلمه ای که با املایی غلط روی تخته سیاه نوشته باشند با تخته پاک کن آموزگاری به زیبایی و تابناکی یک فرشته محو و ناپدید شده بود . .. دیوانه شدم اما هیچکس نفهمید ....

به حرفهای او گوش میدادم و همزمان به قلب سرخم نگاه میکردم ، به قلبم که مثل اسفنج منفذ داری گاه و بیگاه با پاهای برهنه لوئز امور به کناری پرتاب میشد....

از متن نوشته


موزیک پایانی : همه میشناسند 😊


با صدای
دسته بندی‌ها

رده سنی
محتوای تمیز
shenoto-ads
shenoto-ads