از قدم زدن روی گدار نخلستان که خسته شد، آمد کنار شط. نشست روی دیوارهی گِلی و داس کهنه را کنار دستش گذاشت. دیواره هفتاد سانتی بلندی و چهل سانتی پهنا داشت و زمین نخلستان را از شط جدا میکرد. به شط نگاه کرد که گلآلود و آرام به راه خود میرفت و نخلستانِ آن سوی شط که انگار زیادی سر سبز و شاداب بود. صدای خشخشی شنید.از توی دیواره بود. لابد همان موش خرما بود که پیشتر بارها دیده بودش. به رنگ لیف نخل بود؛ چیزی بین قرمز و حنایی. و دم بلند و پشمالویی داشت. حتما در حال جویدنِ چیزی بود. شاید خرمای خشکیدهای. صدای سوت خمپاره در هوا پیچید.
به قلم و صدای: میترا بخشیزاده
راوی: پوریا منصورینیا
خوانش داستان: مهدی زبید
BRAND_USER
نفستان گرم.پیروز باشید
رادیو چارسو
ا...
تمامی حقوق این وبسایت متعلق به شنوتو است