بهراستیکه پنهان و گمشدهایم به امید آن روزی که کسی با نور قرض گرفته از آفتاب بیاید و ما را پیدا کند. هنوز نیاز داریم تا آدمها ببینند در چه روزهایی چه کشیدهایم و چگونه قهرمان و ناجی این درام بزرگ بودهایم. قلبمان بتپد برای آن کسی که پی یافتن قهرمان زندگیمان، ما را پیدا میکند و قول ماندن میدهد. از آن قولهایی که حتی اگر دروغ باشد، برای مدت زیادی آن را باور میکنی. چه کسی در کدام کوچه و خیابان این شهر به دنبال ما میگردد؟ داستان زندگیمان برای کدام گوش لذت شنیدن دارد؟ کدام دستها قرار است پس از اتمام روایت این قصه دستان ما را بفشارد و به ما دلگرمی بدهد؟ خسته شدهایم، از سیگار، از قهوه، از تنهایی قدم زدن، از تنها ماندن، از فهمیده نشدن، از منتظر ماندن، از امیدواری، از آینده، از تمام چیزهایی که ما را میهمان این برزخ بزرگ کرده است خسته شدهایم. در خانه را باز میگذارم. پنجره را نیز. میخواهم بادی بوزد. نور آفتاب به داخل اتاق بتابد. صدای زنگ در بلند شود. در را بازکنم و به میهمانی که سالها انتظارش را میکشیدم سلام بگویم. هنگامیکه وارد خانه شد، در را برای همیشه ببندم.. برای همیشه….
…
✏️نویسنده: امیرعلی مهاجری
🎙️گوینده: رضا کریمیان
🎨طراحی پوستر: فریما رئوفی
✨تهیه و تولید توسط استودیو نووُ
📻پخش اختصاصی از رادیو تاسیان
…..
آدرس اینستاگرام رادیو تاسیان
👇
https://www.instagram.com/radio.tasian
....
🖊️ آدرس اینستاگرام امیرعلی مهاجری
👇
https://www.instagram.co
اولین نفر کامنت بزار
یبار هم از سردرد تا صبح ناله میکرد، هر...
جمعیت که از رقص های پارتیزانی و نامن...
اولین بار بود که میدیدیم حامد وسط جا...
اصلا خود من، مگر چقدر به پدرم افتخا...
گیر افتادم ...
حوالی گندمزار...
...
📻 تمام آن روزهای زیبا<...
🎧🎧
به راستی، تو با من چه کردی…؟
ت...
آره واسه منم سواله.... چجوری میشه آ...
تمامی حقوق این وبسایت متعلق به شنوتو است