نبرد رستم و اشکبوس و رستم و کاموس ادامه از داستان کاموس کشانی .
نشست ۳۷ انجمن ایرانشهر - داستان رزم رستم و اشکبوس
پیکار: جنگ، رزم، نبرد. چالاکی: فرزی، تیزی و تندی. خروش: بانگ، فریاد، غریو. اسپ: همان اسب است (به تلفّظ قدیمیتر). بهرام: سیارهی مریخ (که بر فلک پنجم است). کیوان: سیارۀ زُحَل (که بر فلک هفتم است). برگذشت: بالاتر رفت. ساعد: بازو، ما بین کف دست و آرنج. لعل: از سنگهای گرانقیمت و باارزش به رنگ سرخ. نعل: آهنی که بر کف پای چهارپا میخ کنند تا سم اسب ساییده نشود. ایچ: هیچ.
کاموس: نام پادشاه سنجاب که به مدد افراسیاب آمده بود و رستم، اشکبوس، پهلوانِ او را شکست داد. گُرد: پهلوان و مبارز، دلاور. سپردن: طی کردن، درنوردیدن. گُرز: وسیلۀ جنگی قدیمی که از چوب و آهن ساخته میشده و سر آن بیضیشکل یا گلوله مانند بوده و آن را بر سر دشمن میزدند. کمند: ریسمانی که در میدان جنگ برای گرفتار کردن و اسیر کردن دشمن استفاده میشد. تنگ و بند آوردن: در تنگنا و گرفتاری افکندن.
کجا: که (در سبک خراسانی). برخروشید: فریاد زد. بر سانِ: مثلِ، مانندِ. کوس: طبل بزرگ جنگی که برای اعلان و شروع و پایان جنگ نواخته میشد. سر کسی را به گرد آوردن: کنایه از کشتن، سر او را جدا کردن، نابود کردن. شدن: رفتن. تیز: سریع. رُهّام: پسر گودرز، از جنگاوران و سپاهیان لشکر ایران. خود: کلاه جنگی. گَبر: زره و لباس جنگی، خِفتان. برآویختن: درگیر شدن. گران: سنگین. آهنین: مثل آهن سخت و محکم.
آبنوس: چوبی سیاهرنگ و سخت و گرانبها و سنگین از درختی به همین نام. در این بیت منظور رنگ سیاه است. برآهیختن: بیرون کشیدن شمشیر و جز آن. غمی شدن: خسته شدن، غمگین شدن. سران: مجاز از فرماندهان و پهلوانان (رهّام و اشکبوس). ستوه گشتن: بهجان آمدن، درمانده شدن، خسته شدن. قلب: وسط و میانۀ لشکر. طوس (توس): پسر نوذر، که در دربار چند پادشاه سلسلۀ کیانی از جمله کیکاووس، کیقباد و کیخسرو فرمانده سپاه ایران بود. گفتهاند شهر توس در خراسان را او بنا کرده است. تهمتن: دارای تن نیرومند، شجاع، لقب رستم. برآشفت: عصبانی شد.
با جام باده جفت بودن: کنایه از خوشگذران و مست بودن. به آیین: با نظم و صحیح. کارزار: جنگ و پیکار. زه: چلّۀ کمان، وَتَرِ کمان، به زِه: کشیده شده، کنایه از آماده. رزمآزمای: جنگجو. هماورد: حریف، همنبرد، رقیب. مشو بازِ جای: به جای خود (لشکر خود) بازنگرد. خیره: متعجّب. عنان: دهانه، افسار. عنان را گران کردن: کنایه از توقّف کردن. بخواند: صدا کرد. کام: مراد، آرزو. نبینی تو کام: کنایه از خواهی مُرد.
پُتک: چکّش بزرگ فولادین، آهنکوب، آنچه آهنگران با آن کوبند. تَرگ: کلاهخود. بارگی: اسب. بیهُدهمرد: مرد نادان. پرخاشجوی: جنگجو. جنگ آوردن: جنگیدن، به جنگ رفتن. سر کسی را زیر سنگ آوردن: کنایه از نابود کردن و شکست دادن او. بستانم: بگیرم. نبرده: جنگاور، دلیر. ز دو روی: از هر دو طرف (لشکر). انجمن: مجازاً سپاه و لشکر. به: بهتر. گردش کارزار: هنگامۀ جنگ. سلیح: مُمال کلمۀ سلاح، ابزار جنگ. فسوس: استهزاء، مسخره، ریشخند.
مزیح: مُمال واژۀ مزاح، شوخی. رستم: نام پهلوان داستانی ایران که جنگهای او در شاهنامه آمده است و به او رستم دستان و رستم زال نیز میگویند. واژه «رستم» در اصل مرکب از دو جزء است: «رُس» (بالِش و نمو) و «تهم» که در پارسی باستان به معنی دلیر و پهلوان است. تهمتن نیز از همین ریشه است، به معنی بزرگپیکر و قویاندام و در حقیقت تهمتن معنی کلمه رستم است. بنابر آنچه گفته شد رستم یعنی کشیده بالا و بزرگتن و قوی پیکر.
سرآوردن زمان: کنایه از نابود شدن و مردن. گرانمایه: با ارزش. به زه کرد: زه کمان را کشید و آمادۀ تیراندازی شد. برِ اسب: پهلوی اسب. اندرآمدن: فروآمدن، زمین خوردن. به آواز: با صدای بلند. جفت: همراه، همدم. سزد: شایسته است، سزاوار است. کنار: آغوش. برآسودن: آرام گرفتن. سندروس: صمغ زردی که از درخت جاری شود و روغن کمان را از آن گیرند. در اینجا مجازاً رنگ زرد مقصود است. بر خیرهخیر: بیهوده.
گزین کردن: انتخاب کردن. چوبه: واحد شمارش تیر. خدنگ: درختی است که از چوب آن نیزه و تیر و زین اسب سازند. الماسپیکان: نوک تیر که همانند الماس بُرَنده است. به چنگ مالیدن: به دست گرفتن. شست: زهگیر. انگشتر مانندی که از استخوان میسازند و انگشت ابهام یا سبّابه را در آن قرار میدهند و زه کمان را به آن واسطه میکشند. شُد: مُرد.
اولین نفر کامنت بزار
شب تیره چون چادر مشکبوی
بیفگند وخورشید...
بشاه جهان گفت بوزرجمهر
که تابان بدی تا ...
بتا روی بر خیره چیزی مجوی
که فرزانگان آ...
نشست شاهنامه خوانی ۱۴۲ -ادامه پادشاهی کسری نو...
چو بر تخت بنشست فرخ قباد
کلاه بزرگی به ...
پس آگاه شد شنگل از کار شاه
ز دختر که شد...
چو بر تخت بنشست بهرام گور
برو آفرین کرد...
ازان پس بیامد دوان مادرش
فراوان بمالید ...
بپرسید ازیشان که ایدر شگفت
چه چیزست کان...
تمامی حقوق این وبسایت متعلق به شنوتو است