غرید شنگل ز پیش سپاه
منم گفت گرداوژن رزمخواه
بگویید کان مرد سگزی کجاست
یکی کرد خواهم برو نیزه راست
چو آواز شنگل برستم رسید
ز لشکر نگه کرد و او را بدید
بدو گفت هان آمدم رزمخواه
نگر تا نگیری بلشکر پناه
چنین گفت رستم که از کردگار
نجستم جزین آرزوی آشکار
که بیگانهای زان بزرگ انجمن
دلیری کند رزم جوید ز من
نه سقلاب ماند ازیشان نه هند
نه شمشیر هندی نه چینی پرند
پی و بیخ ایشان نمانم بجای
نمانم بترکان سر و دست و پای
بر شنگل آمد به آواز گفت
که ای بدنژاد فرومایه جفت
مرا نام رستم کند زال زر
تو سگزی چرا خوانی ای بدگهر
اولین نفر کامنت بزار
شب تیره چون چادر مشکبوی
بیفگند وخورشید...
بشاه جهان گفت بوزرجمهر
که تابان بدی تا ...
بتا روی بر خیره چیزی مجوی
که فرزانگان آ...
نشست شاهنامه خوانی ۱۴۲ -ادامه پادشاهی کسری نو...
چو بر تخت بنشست فرخ قباد
کلاه بزرگی به ...
پس آگاه شد شنگل از کار شاه
ز دختر که شد...
چو بر تخت بنشست بهرام گور
برو آفرین کرد...
ازان پس بیامد دوان مادرش
فراوان بمالید ...
بپرسید ازیشان که ایدر شگفت
چه چیزست کان...
تمامی حقوق این وبسایت متعلق به شنوتو است