کتاب یک صفحهای امروز
داستان: مش مراد
نویسنده: مهدی میرعظیمی
بر اساس روایتی واقعی از آقای فرهاد عسکری
پدر فرهاد عصا زنان رفت که وضو بگیرد. پیرمرد قبراق و خوش رویی که همه از مصاحبتش لذت می بردند. توی محله و فامیل همه او را به اسم «آقامعلم» میشناختند. فرهاد آمد کنار ما لب ایوان نشست و همینطور که خندهاش را میجوید گفت: «بچه که بودم توی خونه رادیو نداشتیم. معمولاً اذان به افق هر محل از مسجد همان محل پخش میشد. همسایهای داشتیم به نام مَشمراد...
سایت های ما:
www.ketabeyek.com
www.radioyek.org
اولین نفر کامنت بزار
محتوایی پیدا نشد
تمامی حقوق این وبسایت متعلق به شنوتو است