خاله آذر
قصه شب بیست و چهارم با خاله آذر جون 😍👌
پیشنهاد میکنم از این به بعد قصههای خاله آذر رو حتمن دنبال کنید چون قصههای خاله آذر یه جورایی یا با هم ارتباط دارند یا یه سورپرایزی برامون دارن که تو شبای بعد حتمن متوجه این سورپرایز خفن هم میشید😉😁
خب فعلن بریم سراغ قصه امشب:
خاله آذر جون، قاصدک امشب رو که فوت کرد؛ قاصدک رفت و نشست روی کتاب هیولای رنگها 👇👇👇
کتاب هیولای رنگها
نویسنده: آنا بناس
مترجم: سحر ترهنده
ناشر: فاطمی (طوطی 🦜)
راستی یادتوونه تو یکی از پستهای پروندهی هیولاها، این کتاب رو هم معرفی کرده بودیم...
اولین نفر کامنت بزار
بابا مجید (بابای علی و عارفه)
...
مامان فاطمه و هلیا جان
بهبه! ...
مامان طیبه (مامانِ صدرا)
بیا...
فاطمه بشرای عزیز
بی هیچ حرفی ف...
مامان معصومه (مامانِ رقیه)
کار...
مامان هاجر (مامانِ سپهر و نگار)
سلام سلام...
مامان معصومه (مامانِ رقیه)
مامان فاطمه (مامانِ هادی)
یک ق...
مامان زینب (مامانِ فاطمه بشری و ابراهیم)
...
تمامی حقوق این وبسایت متعلق به شنوتو است