• 1 سال پیش

  • 8

  • 01:42:04
توضیحات

ز کار زمانه چو آگه شدند

ز فرمان بگشتند و بی‌ره شدند

شکستند زندان و برشد خروش

بران سان که هامون برآید بجوش

بشهر اندرون هرک به دل‌شکری

بماندند بیچاره زان داوری

همی‌رفت گستهم و بندوی پیش

زره دار با لشکر و ساز خویش

یکایک ز دیده بشستند شرم

سواران بدرگاه رفتند گرم

ز بازار پیش سپاه آمدند

دلاور بدرگاه شاه آمدند

که گر گشت خواهید با مایکی

مجویید آزرم شاه اندکی

که هرمز بگشتست از رای وراه

ازین پس مر اورا مخوانید شاه

بباد افره او بیازید دست

برو بر کنید آب ایران کبست

شما را بویم اندرین پیشرو

نشانیم برگاه اوشاه نو

وگر هیچ پستی کنید اندرین

شما را سپاریم ایران زمین

یکی گوشه‌ای بس کنیم ازجهان

بیک سو خرامیم باهمرهان

بگفتار گستهم یکسر سپاه

گرفتند نفرین برام شاه

که هرگز مبادا چنین تاجور

کجا دست یازد به خون پسر

به گفتار چون شوخ شد لشکرش

هم آنگه زدند آتش اندر درش

شدند اندرایوان شاهنشهی

به نزدیک آن تخت بافرهی

چوتاج از سرشاه برداشتند

ز تختش نگونسار برگاشتند

نهادند پس داغ بر چشم شاه

شد آنگاه آن شمع رخشان سیاه

ورا همچنان زنده بگذاشتند

زگنج آنچ بد پاک برداشتند

چنینست کردار چرخ بلند

دل اندر سرای سپنجی مبند

گهی گنج بینیم ازوگاه رنج

براید بما بر سرای سپنج

اگر صد بود سال اگر صدهزار

گذشت آن سخن کید اندر شمار

کسی کو خریدار نیکوشود

نگوید سخن تا بدی نشنود



با صدای

رده سنی
محتوای تمیز
تگ ها
shenoto-ads
shenoto-ads