• 6 سال پیش

  • 77

  • 04:34

باران

Mohamad Eshaghi
0
توضیحات
این چند وقت همش یاد روزایی می افتم که دیگه بر نمی گرده. مگه چقدر زمان لازمه که یه آدم بتونه فراموش کنه؟ چقدر زمان لازمه که بشه همه چیو درست کرد؟ پشتِ قابِ این پنجره قدیمی چه برفی گرفته!!! یه کافه ی دنج گوشه ی این شهر شلوغ، یه فنجون قهوه ی تلخ و یه جایِ خالی که برای تو رزرو شده! ■ باران بی بهانه می بارید و در پسِ انگشتانِ مهربانش تنها صدایِ تو بود که می ماند درپشتِ قابِ لحظه های بی تو بودن باران صدایِ رفتن است... درکوچه باغ هایِ خاطره ردِ نگاهت را کبوتر ها دنبال کردند و در انتهای این تعقیب و گریزِ ناتمام من ماندم و نامه هایی که هیچ وقت به دستِ تو نرسید... باران بی بهانه می بارید... ■ از وقتی رفتی دیگه آسمونم مثل قدیم نیست، واسه باریدن هی دل، دل می کنه. انگار مثل بغض گرفته ی من می خواد بباره ولی نمی تونه، نمی شه یا نمی خواد. بی هوا یاد مسافر کوچولو افتادم. وقتی که از روباه پرسید اهلی کردن یعنی چی؟ روباه گفت اهلی کردن یعنی ایجاد علاقه کردن. و موقعی که لحظه ی جدایی شد با چشم هایی که از اشک خیس شده بود راز مهمی رو به امیر کوچولو گفت: جز با دل، هیچی رو اونجور که باید نمی شه دید. نهاد و گوهر رو چشم سَر نمی بینه. ارزشِ گلِ تو عمریه که به پاش صرف کردی. انسان ها این حقیقت رو فراموش کردن. اما تو نباید فراموش کنی. تو تا زنده ای نسبت به اونی که اهلی کردی مسئولی... راستی چند وقتی هست که همه چیز عوض شده، حتی مترسک ها هم با کلاغ ها دوست شدن!! انگار همه ی آدما دست به کار شدن تا من و این بغض لعنتی واسه پریدن بهانه ای جز هوای تو نداشته باشیم… دکلمه و متن: محمد اسحاقی

با صدای
محمد اسحاقی
دسته بندی‌ها

رده سنی
محتوای تمیز
shenoto-ads
shenoto-ads