نبیل: . . . اما در این میان جوانی بی اختیار از صف سربازان عبور کرد و با وجود موانع شدیدی که وجود داشت، با پای برهنه در جاده شروع به دویدن کرد. نیم فرسخ راه را دوید تا عاقبت هر طور بود خود را ...
ماندانا: ترنم روستاهای قم و قمرود و کنارگرد رو تعریف کرد، تا رسیدیم به روستای کلین
نبیل: این را هم تعریف کردند که ملا مهدی کندی و ملا مهدی خویی پیام حضرت بهاء الله رو به حضرت باب رساندند؟
...
نبیل: گرگین خان محمد بیک چاپارچی را مامور کرد و به او سفارش کرد که:
مراقب باش هیچ کس باب را نشناسد، حتی سوارانی که با تو هستند نباید بدانند که این شخص کیست و اگر کسی پرسید، بگو شخص تاجری است...
ترنم: خوب تو دیشب به کجا رسیدی؟
ماندانا: دیشب جناب نبیل تعریف کردن که چطور حضرت باب به اصفهان رفتن و مردم اصفهان چه استقبال خوبی از ایشون کردن.
حتی منوچهرخان معتمدالدوله، حاکم اصفهان، توی ج...
ماندانا: پس حالا بعدش رو بگین. گفتین که حضرت باب از منزل عبدالحمید خان داروغه مستقیما به اصفهان رفتن و مادر و همسرشون رو دیگه ندیدن
نبیل: بله، اواخر تابستان سال ۱۲۶۲ هجری قمری بود که حضرت با...
نبیل: آن نوروز حضرت باب همه املاک و دارایی خود را به نام همسر و مادر خود کردند و در وصیت نامه خود هم منزل و بقیه دارایی های خودشان را به مادر و همسرشان واگذار کردند و نوشتند که بعد از وفات ما...
ماندانا: حالا چطور شد جناب حجت با این همه کبکبه و دبدبه ای که داشت، ایمان آورد؟
ترنم: به نظر من به خاطر این که واقعا مجتهد کاملی بود. وقتی خبرهای مربوط به ادعای حضرت باب رو شنید، یکی از شاگر...
نبیل: سلطان ایران در آن زمان محمد شاه بود و برای تحقیق در امر حضرت باب، سید یحیی دارابی را که از دانشمندان زمان خود بود به شیراز فرستاد تا از حقیقت مساله آگاه شود و نتیجه را برای او بفرستد. ...
نبیل: شخص دیگری که در آن روز ایمان آورد، حاجی محمد بساط بود که از پیروان شیخ احمد و سید کاظم رشتی بود و آدم شوخی بود
این شخص نماز جمعه اش هیچ وقت ترک نمی شد و همیشه با امام جمعه بود و امام...