توضیحات
داستان کوتاه «مرد یخی»
نویسنده: هاروکی موراکامی
مترجم: غزال رمضانی
راوی: فرشید
شبکه کتابخوان
«حالا دیگر قلبی برایم باقی نمانده است. گرما از وجودم رخت بربسته. گاهی وقتها فراموش میکنم هیچوقت گرمایی در وجودم بوده یا نه. اینجا تنهاتر از هر کس دیگری در زمین هستم. وقتی گریه میکنم، مرد یخی گونهام را میبوسد و اشکهایم به یخ تبدیل میشوند. او قطره اشکهای منجمد را در دست میگیرد و آنها را روی زبانش میگذارد و میگوید: «ببین چقدر دوستت دارم. - او راست میگوید. اما بادی که از ناکجاآباد میآید، حرفهای او را دورتر و دورتر به سمت گذشتهها میبرد.»