این داستان را برای سکوت و غمی که بهوقت میگرن ننهها توی خانهها پهن میشد نوشتهام. پشت میگرن مادرها، غم، تقلا، استیصال و بیپناهی پسرهایشان خوابیده. ننهی ما که سردردش شروع میشد، زندگی توی خونهمون استوپ میشد.
۱. بیادِ کارو، اصغرِ کمپانی و همهٔ آنها که سینما، دل و رودهشان را آورد توی حلقشان. کُشتشان… باز زندهشان کرد… ولی نه دیگه مث سابق!۲. دربارهٔ فیلمها یا کاراکترهایِ کالتِ سینما، چه ایران و چه جهان...