توضیحات
همانطور که در واتیکان، همانطور که در الازهر همانطور که بنارس، ما هم سربَندِ جدلهای بیانتها، آروارههامان ساب رفته بود ولی هنوز معلوم نکرده بودیم که آیا خدا وجود دارد خودمان را جمع کنیم یا ندارد و همینطور لَش که هستیم بمانیم و استمرارش دهیم. خدا توی دستهای ما که دوازده شانزده ساله بودیم و قرارگاهمان پشت انبار کانادادرای بود، یا ته میگرفت، یا شِفته میشد. سن و سال ایده آلیست گری مان بود و هیچکی هیچکی را قانع نمیکرد.