توضیحات
در دهه ی صادقیه ی سال 1400 شمسی در مسجد امام هادی (کهندژ) روایت عنوان بصری را از امام صادق شروع به شرح و توضیح نمودیم
سید احمد مدارایی 15 - 3 - 1400
أَقُولُ: وَجَدْتُ بِخَطِّ شَیْخِنَا البَهائِی – قَدَّسَ اللَّهُ رُوحَهُ – ما هذا لَفْظُهُ:
قالَ الشَّیْخُ شَمْسُ الدِّینِ مُحَمَّدُ بْنُ مَکِّیٍ: نَقَلْتُ مِنْ خَطِّ الشَّیخِ اَحْمَدَ الفَراهَانِیِّ رَحِمَهُ اللَّهُ عَنْ عُنْوانِ البَصْرِی – وَکانَ شَیْخاً کَبِیراً قَدْأَتی عَلَیْهِ اَرْبَعَ وَتِسْعُونَ سَنَةً – قالَ: کُنْتُ اَخْتَلِفُ اِلی مالِکِ بْنِ اَنَسٍ سِنِینَ؛ فَلَمّا قَدِمَ جَعْفَرٌ الصّادِقُعلیه السلام المَدِینَةَ اخْتَلفْتُ اِلَیْهِ وَاَحْبَبْتُ أَنْ آخُذَ عَنْهُ کَما أَخَذْتُ عَنْ مالِکٍ.
میگویم: به خط استادمان؛ بهاء الدین عاملی شیخ بهاء قدس سره روایتی را با این مضمون یافتم:
«شیخ شمس الدین محمد بن مکی (شهید اول) گفت: من از خط شیخ احمد فراهانی رحمه الله از عنوان بصری؛ که پیرمردی سالخورده بود و از عمرش نود و چهار سال میگذشت نقل میکنم که او گفت: من سالیانی به نزد مالک بن انس رفت و آمد میکردم، زمانی که جعفر صادقعلیه السلام به مدینه آمدند به محضر ایشان شرفیاب شدم و دوست داشتم همانطوری که از مالک تحصیل علم کرده بودم از ایشان نیز کسب علم کنم.
فَقالَ لِی یَوْماً: اِنِّی رَجُلٌ مَطْلُوبٌ وَمَعَ ذلِکَ لِی اَوْرادٌ فِی کُلِّ ساعَةٍ مِنْ آناءِ اللَّیْلِ وَالنَّهارِ، فَلا تَشْغَلْنِی عَنْ وِرْدِی وَخُذْ عَنْ مالِکٍ وَاخْتَلِفْ اِلَیْهِ کَما کُنْتَ تَخْتَلِفُ اِلَیْهِ.
فَاغْتَمَمْتُ مِنْ ذلِکَ وَخَرَجْتُ مِنْ عِنْدِهِ وَقُلْتُ فِی نَفْسِی؛ لَوْ تَفَرَّسَ فِیَّ خَیْراً لَما زَجَرَنِی عَنِ الاِخْتِلافِ اِلَیْهِ وَالاَخْذِ عَنْهُ، فَدَخَلْتُ مَسْجِدَ الرَّسُولِصلی الله علیه وآله
روزی آن حضرت به من فرمودند: من مردی تحت نظرم(۲)علاوه براین در هر ساعت از شبانه روز اذکاری دارم که به آنها مشغول هستم. پس مرا از عبادتم غافل نکن، و علومت را از سالک و راهنمایت(مالک بن انس) بگیر و مثل گذشته با او رفت و آمد کن. از این ماجرا غمگین شدم و از محضرشان مرخّص شدم. با خودم گفتم: اگر در وجود من آثار خیر و هدایت به چشم حضرت میآمد، مرا از رفت و آمد و کسب علم از محضرشان منع نمیفرمودند.
بنابراین در مسیر خود داخل مسجد رسول اللَّهصلی الله علیه وآله شدم
وَسَلَّمْتُ عَلَیْهِ ثُمَّ رَجَعْتُ مِنَ الغَدِ اِلَی الرَّوْضَةِ وَصَلَّیْتُ فِیها رَکْعَتَیْنِ وَقُلْتُ: اَسْئَلُکَ یا اَللَّهُ یا اَللَّهُ اَنْ تَعْطِفَ عَلَیَّ قَلْبَ جَعْفَرٍ وَتَرْزُقَنِی مِنْ عِلْمِهِ ما أَهْتَدِی بِهِ اِلی صِراطِکَ المُسْتَقِیمِ.
وَرَجَعْتُ اِلی دارِی مُغْتَمّاً وَلَمْ اَخْتَلِفْ اِلی مالِکِ بْنِ اَنَسٍ لِما اُشْرِبَ قَلْبِی مِنْ حُبِّ جَعْفَرٍ فَما خَرَجْتُ مِنْ دارِی إِلّا اِلَی الصَّلوةِ المَکْتُوبَةِ حَتّی عِیلَ صَبْرِی فَلَمّا ضاقَ صَدْرِی تَنَعَّلْتُ وَتَرَدَّیْتُ وَقَصَدْتُ جَعْفَراً وَکانَ بَعْدَ ما صَلَّیْتُ العَصْرَ.
و به آن حضرت سلام دادم و بیرون آمدم. سپس فردای آن روز به روضه مبارکه (بین قبر و منبر رسول خداصلی الله علیه وآله)برگشتم و دو رکعت نماز خواندم و عرض کردم: خدایا!، پروردگارا! قلب جعفرعلیه السلام را نسبت به من مهربان و متمایل فرما و از علمش مقداری روزی من کن که به وسیله آن به راه راست تو هدایت شوم.
با همان حالت ناراحتی و اندوه به منزل برگشتم و چون دلم مالامال از محبت جعفرعلیه السلام شده بود با مالک بن انس رفت و آمد نکردم و از خانهام بجز برای نماز واجب خارج نشدم، تا این که صبرم تمام شد. (روزی) پس از اقامه نماز عصر سینهام تنگ شد و طاقتم به سر آمد نعلینم را به پا کرده، ردایم را پوشیده و قصد دیدار جعفر صادقعلیه السلام نمودم.
فَلَمّا حَضَرْتُ بابَ دارِهِ اِسْتَأْذَنْتُ عَلَیْهِ فَخَرَجَ خادِمٌ لَهُ، فَقالَ: ما حاجَتُکَ؟ قُلْتُ السَّلامُ عَلَی الشَّرِیفِ. فَقالَ: هُوَ قائِمٌ فِی مُصَلّاهُ. فَجَلَسْتُ بِحِذاءِ بابِهِ فَما لَبِثْتُ إِلّا یَسِیراً اِذْ خَرَجَ خادِمٌ فَقالَ: اُدْخُلْ عَلی بَرَکَةِ اللَّهِ. فَدَخَلْتُ وَسَلَّمْتُ عَلَیْهِ. فَرَدَّ السَّلامَ وَقالَ: اِجْلِسْ، غَفَرَاللَّهُ لَکَ. فَجَلَسْتُ.
فَاَطْرَقَ مَلِیّاً، ثُمَّ رَفَعَ رَأْسَهُ وَقالَ: اَبُومَنْ؟
قُلْتُ: اَبُو عَبْدِاللَّهِ. قالَ: ثَبَّتَ اللَّهُ کُنْیَتَکَ وَوَفَّقَکَ یا اَبا عَبْدِاللَّهِ، ما مَسْئَلَتُکَ؟ فَقُلْتُ فِی نَفْسِی: لَوْ لَمْ یَکُنْ لِی مِنْ زِیارَتِهِ وَالتَّسْلِیمِ غَیْرُ هذَا الدُّعاءِ لَکانَ کَثِیراً.
ثُمَّ رَفَعَ رَأْسَهُ ثُمَّ قالَ: ما مَسْئَلَتُکَ؟ فَقُلْتُ: سَأَلْتُ اللَّهَ اَنْ یَعْطِفَ قَلْبَکَ عَلَیَّ وَیَرْزُقَنِی