توضیحات
کاج ها در بکر اند نیمکت کهنه باغ خاطرات دورش را در اولین بارش زمستانیاز ذهن پاک کرده است خاطره شعرهایی را که هرگز نسروده بودم خاطره آوازهایی را که هرگز نخوانده بودیکاکلبا تو بی تو همسفر سایه خویشم وبه سوی بی سوی تو می آیم معلومی چون ریگ مجهولی چون رازمعلوم دلی و مجهول ِ چشم من رنگ پیراهن دخترم را به گلهای یاد تو سپرده ام و کفشهای زنم را در راه تو از یاد برده ام ای همه من کاکل زرتشت سایه بان مسیحبه سردترین ها مرا به سردترین ها برسان شبی بارانی و رسالت من این خواهد بود تا دو استکان چای داغ را از میان دویست جنگ خونین به سلامت بگذرانم تا در شبی بارانیآن ها را با خدای خویشچشم در چشم هم نوش کنیم مرداد ما بدهکاریم به کسانی که صمیمانه ز ما پرسیدند معذرت می خواهم چندم مرداد است ؟و نگفتیم چونکه مرداد گور عشق گل خونرنگ دل ما بوده است جغدکیست ؟کجاست ؟ای آسمان بزرگدر زیر بال های خسته ام چقدر کوچک بودی تو نه بر می گردم با چشمانم که تنها یادگار کودکی مَنند آیا مادرم مرا باز خواهد شناخت ؟ آوار رنگ هیچ وقت هیچ وقت نقاش خوبی نخواهم شد امشب دلی کشیدم شبیه نیمه سیبی که به خاطر لرزش دستانم در زیر آواری از رنگ ها ناپدید ماند گفتگوی من و نازی زیر چتر بیا زیر چتر من که بارون خیست نکنه می گم که خیلی قشنگه که بشر تونسته آتیشو کشف بکنه و قشنگتر اینه که یادگرفته گوجه را تو تابه ها سرخ کنه و بعد بخوره راسّی راسّی ؟ یه روزیاگه گوجه هیچ کجا پیدانشه اون وقت بشر چیکار کنه ؟هیچی نازی دانشمندا تز می دن تا تابه ها را بخوریم وقتی آهنا همه تموم بشه اون وقت بشر لباسارو می کنه و با هلهله از روی آتیش می پره دوربین لوبیتل ِ مهریه مو اگه با هم بخوریم هلهله های من وتو چطوری ثبت می شه عشق من آب ها لنز مورب دارند آدمو واروونه ثبتش می کنند عکسمون تو آب برکه تا قیامت می مونه رنگی یا سیاه سفید ؟من سیاه و تو سفید آتیش چی ؟ تو آبا خاموش نمی شن آتیشا نمی دونم والله چتر رو بدش به من اون کسی که چتر رو ساخت عاشق بود نه عزیز دل من ‚ آدم بودشب و نازی ‚ من و تب من : همه چی از یاد آدم می ره مگه یادش که همیشه یادشه یادمه قبل از سوال کبوتر با پای من راه می رفت جیرجیرک با گلوی من می خوند شاپرک با پر من پر می زد سنگ با نگاه من برفو تماشا می کرد سبز بودم درشب ِ رویش گلبرگ پیاز هاله بودم در صبح گِرد چتر گل یاسگیج می رفت سرم در تکاپوی سر گیج عقاب نور بودم در روزسایه بودم در شب بیکرانه است دریا کوچیکه قایق منهای ... آهایتو کجایی نازیعشق بی عاشق من سردمه مثل یک قایق یخ کرده روی دریاچه یخ ‚ یخ کردم عین آغاز زمین نازی : زمین ؟یک کسی اسممو گفت تو منو صدا کردی یا جیرجیرک آواز می خوند من : جیرجیرک آواز می خوند نازی : تشنته ؟ آب می خوای ؟من : کاشکی تشنه م بود نازی : گشنته ؟ نون می خوای ؟من : کاشکی گشنه م بود نازی : په چته؟ دندونت درد می کنه ؟من : سردمه نازی : خب برو زیر لحاف من : صد لحاف هم کمه نازی : آتیشو الو کنم ؟من : می دونی چیه نازی ؟تو سینه م قلبم داره یخ می زنه اون وقتش توی سرم کوره روشن کردند سردمه مثل آغاز حیاتِ گل یخ نازی : چکنم ؟ ها چه کنم ؟من : ما چرامی بینیم ما چرا می فهمیم ما چرا می پرسیم نازی : مگس هم می بینه گاو هم میبینه من : می بینه که چی بشه ؟نازی : که مگس به جای قند نشینه رو منقار شونه به سر گاو به جای گوساله اش کره خر را لیس نزنه بز بتونه از دور بزغالشو بشناسه خیلی هم خوبه که ما می بینیم ورنه خوب کفشامون لنگه به لنگه می شد اگه ما نمی دیدیم از کجا می فهمیدیم که سفید یعنی چه ؟که سیاه یعنی چی؟سرمون تاق می خورد به در ؟پامون می گرفت به سنگاز کجا می دونستیم بوته ای که زیر پامون له می شه کلم یا گل سرخ ؟هندسه تو زندگی کندوی زنبور چشم آدمه من : درک زیبایی ‚ درکی زیباست سبزی سرو فقط یک سین از الفبای نهادِ بشری حُرمت رنگ گل از رنگ گلی گم گشته است عطر گل خاطره عطر کسی است که نمی دانیم کیست می آید یا رفته است ؟چشم با دیدن رودخونه جاری نمی شه بازی زلف دل و دستِ نسیم افسونه نمی گنجه کهکشون در چمدون حیرت آدمی حسرت سرگردونه ناظر هلهله باد و علف هیجانی ست بشر در تلاش روشن باله ماهی با آب بال پرنده با باد برگ درخت با باران پیچش نور در آتشآدمی صندلی سالن مرگ خودشه چشمهاشو می بخشه تا بفهمه که دریا آبی است دلشو می بخشه تا نگاه ساده آهو را درک بکنه سردمه مثل پایان زمین نازی نازی : نازی مرد من : تا کجا من اومدمچطوری برگردم ؟چه درازه سایه امچه کبودِ پاهاممن کجا خوابم برد ؟یه چیزی دستم بود کجا از دستم رفت ؟من می خواهم برگردم به کودکیقول می دهم که از خونه پامو بیرون نذارم سایه مو دنبال نکنم تلخ تلخم مثل یک خارک سبز سردمه و می دونم هیچ زمانی دیگه خرما نمی شم چه غریبم روی این خوشه سرخ من می خوام برگردم به کودکینازی : نمی شه کفش برگشت برامون کوچیکه من : پابرهنه نمی شه برگردم ؟نازی : پل برگشت توان وزن ما را نداره برگشتن ممکن نیست من : برای گذشتن از ناممکن کیو باید ببینیم نازی : رویا را من : رویا را کجا زیارت بکنم ؟نازی : در عالم خواب من : خواب به چشمام نمی آد نازی : بشمار تا سی بشمار ... یک و دو من : یک و دو نازی : سه و چهارمن : پنج و شیش نازی : پنج و شیش ..