با من بیا تا بهار بعد از پاییز غم بار خورشید میتابد دوباره فردا می آورد به بار
با من بمون تا سحر امشبو شبهایی دگر که هر سوسوی ستاره از صبح می آورد خبر
ای چشمهایت صبحه بهاران ای لبخندت تصویر باران
بیا ای جانه جان این شام تارم را سحر کن بیا از کوچه های ساکتو سردم گذر کن
بیا ای نازنین شاید که در شهرم بمانی
ای یار جان یار جانی دوباره برنمیگردد دیگر جوانی
ای خانه و کاشانه ی من بیا از آوازم بشنو افسانه ی من
منو تو باغ یک بهاریم خبری از خزان نداریم در گذرگاه روزگاران هم مسیریمو هم قطاریم
تا فرداها با من سفر کن شاخو برگم را تازه تر کن
بیا ای شعر من گل داده از افسانه ی تو بیا آواز من مهمان شده در خانه ی تو
بیا تا قصه ات را تا ابد با من بخوانی
ای یار جان یار جانی دوباره برنمیگردد دیگر جوانی
ای خانه و کاشانه ی من بیا از آوازم بشنو افسانه ی من
اولین نفر کامنت بزار
تمامی حقوق این وبسایت متعلق به شنوتو است