از دور ندا داد برادر
برده اند سر و دست و تنم را
بستند به ناحق ره حق را
کشتند گلوی نفسم را
دستی که بدادی به خدایت
دستان خدا بود، بریدند
آن دست ببرد سر هر را
خشکانده همه کار و کسم را
بی دست به دیدار خدا شو
خود مست به دیدار خدا شو
سیراب شوی از بر معبود
من نیز شکستم قفسم را
هر آنچه که دلبستگی ام بود
از بند دل و جان برادر
دادم به رهش جانم و حتی
فرزند صغیر نورسم را
اولین نفر کامنت بزار
تمامی حقوق این وبسایت متعلق به شنوتو است