خیلی خیلی سال پیش، توی یک ده، یک ارباب و زنش خونهای داشتن وتوی خونشون خودشون بودن و یک خر، چه خری یک خرکاری و فعال و زرنگ، اسم اون فستر بود، صبح تا شب کار میکرد، هر چی گندم توی انبار بودش بار میکرد، بارو از راه درازی واسه ارباب نمکنشناسش توی آسیاب میبرد، توی راه عرو عرو عرعر میکرد، هرچی سر راهش بود همه رو کر میکرد:
راستی که من همچون پدرم خر هستم
درخربت توی خرها همهجا سر هستم
از صبح تا شبکاری بهجز بارندارم
بارکالله به خودم که یک خر نر هستم...
اولین نفر کامنت بزار
تمامی حقوق این وبسایت متعلق به شنوتو است