من و سمانه دل تو دلمون نیست. تا یه ساعت دیگه بابا میرسه و قراره در حضور بابابزرگ و مامانبزرگ و دایی علی که ما خیلی دوسش داریم، نتیجه چند روز زحمتمون مشخص بشه. آخه یه هفته پیش که امتحانا تموم شد، بابا که دید کاری نداریم و حوصلهمون سر رفته، مسابقهای بین من و خواهرم سمانه برگزار کرد. قرار شد هر کس تو این یه هفته بهترین کیف چرمی رو دوخت، بابا براش دوچرخه بخره. در ضمن داور این مسابقه هم عمو رضا، دوست صمیمی باباست. راستش من که خیلی برای این کیف زحمت کشیدم و مطمئنم که دوچرخه برای منه! البته از دوچرخه که بگذریم، راستش یه دلیل دیگه هم دارم. من دیگه ده سالم شده و برای خودم مردی شدم. اما هنوز که هنوزه، دایی علی نمیذاره تنهایی سوار موتورش بشم. هرچی هم اصرار میکنم انگارنهانگار.
اولین نفر کامنت بزار
تمامی حقوق این وبسایت متعلق به شنوتو است