"هفته پیش تولدم بود. یه تولد مفصل برام گرفتن. همه فامیل اومده بودن. من از هدیه تولد خوشم نمیاد. چیه هرکی میره هرچی دلش میخواد میخره؟ تولد منه. شاید من کادوشون رو دوست نداشتم. به خاطر همین از قبل بهشون گفته بودم فقط نقدی حساب کنن. دوست دارم خودم با پولهای تولدم برم هرچی دوست دارم بخرم. کلی پاکت تبریک تولد روی میز افتاد بود. بدون اینکه نوشتهها رو بخونم، پاکت رو میتکوندم تا هرچی پول توشه بریزه بیرون. حدود 10 میلیون جمع شد. بعد از اینکه همه هدیههاشون رو دادن نوبت پدرم شد. همون موقع صدای دیلینگ آسانسور رو شنیدم. آخه آسانسور ما تو خونمونه. بابام با ابرو به سمت آسانسور اشاره کرد. وقتی در آسانسور رو باز کردم، دیدم یه بسته بزرگ توشه. بابام از همه خواست حدسهای خودشونو درباره محتوای جعبه بزنن. هرکی یه چیز گفت. از ماشین کنترلی تا اسکوتر برقی. با ذوق و شوق خیلی زیاد هدیه رو باز کردم. یه جعبه بود که روش عکس یه اسب کشیده بود. تعجب کردم. جعبه رو باز کردم، یه زین اسب بود. همه متعجب شده بودند که زین اسب به چه درد من میخوره. همون موقع بابام گوشیشیو درآورد و با تماس تصویری به دوستش که باشگاه سوارکاری داشت زنگ زد. دوستش کنار یه اسب قهوهای با یالهای سفیدمشکی ایستاده بود. به همه سلام کرد و گفت این اسمش آزین هست. هدیه تولد پدرت به تو. تو پوست خودم نمیگنجیدم. به اطراف نگاه کردم. تو نگاه همه حسرت میدیدم مخصوصاً
اولین نفر کامنت بزار
تمامی حقوق این وبسایت متعلق به شنوتو است