. وقتی از پیش اون آقائه داشتیم برمیگشتیم تا بریم باغوحش، بابا که داشت ماشین رو از پارک درمیآورد، پیاده شد تا خداحافظی کنه. اما در ماشین رو بستن همان و قفلشدن در ماشین همان و موندن تو بیابون، همانا. قرار شد با اسنپ برگردیم و سوئیچ بیاریم. درحالیکه بابا با راننده گرم گرفته بود، من سرم رو به شیشه عقب تیکه داده بودم و گوش میکردم و گاوهایی که از کنارشون رد میشدیم رو نگاه میکردم...
-خلاصه دیدیم که ای دل غافل. کلید توی ماشین گیر کرده، ماشین هم درش قفل شده. حالا ما کجاییم؟ کرج. سوئیچ یدکی کجاست؟ تو خونه تو تهران. گفتیم که ایبابا، محبوب از من تو من هزاران گله دارمه، نزدیکی دری و من تیجا فاصله دارمه! مزاحم شما شدیم، بیایم تا تهران، کلید رو برداریم و بریم دوباره کرج. قیمتش رو هم شما ملاحظه کردی دیگه. 150 رفت، یحتمل 150 هم واسه برگشت افتادم، جمعاً میکنه 300. به خاطر یه لحظه غفلت، باید کل درآمد امروزم رو بریزم تو چاه؛ تازه وقتیکه از ما تلف میشه به کنار. خیر سرم رفته بودم قرارداد ببندم. واقعاً که مسخرهست. خاطر غافل کجاها میرود.
راننده هم انگار خیلی به بحث علاقهمند بود.
-نچنچ. عجب، عجب. آره جناب–راستی فامیلی شریف چی بود؟- آره جناب ابراهیمی. حواسپرتی هم معضلی شده. تازه باز شما خیلی وضعتون خوبه.
اولین نفر کامنت بزار
تمامی حقوق این وبسایت متعلق به شنوتو است