انتخاب شغل مناسب احتمالاً بزرگترین چالش فکری برای هر جوان و نوجوانی است. این مسئله برای اکثر افراد به قدری مهم است که تقریباً تمام جنبههای زندگیشان را از همان آغاز سنین رشد فکری، تحت تأثیر خود قرار میدهد. برای مثال ما به سختی درس میخوانیم تا در فلان دانشگاه خوب پذیرفته شویم، که در نهایت با گرفتن مدرکی تحصیلی بتوانیم شغلی مناسب برای خود دستوپا کنیم. یا چه بسا که حرفه و حیطهای را که دوست داریم، مثلاً هنر یا ورزشی خاص را پس از مدتی نیمهکاره رها میکنیم؛ با این تصور که «پولی ازش در نمیآید».
بنابراین انتخاب شغل در زندگی ما احتمالاً مهمترین مسئله است. حال دو پرسش عمده مطرح میشود: اول اینکه آیا چنین وضعیتی خالی از اشکال نیست؟ به عبارتی، آیا شغل و حرفهی مناسب، به راستی آنقدر اهمیت دارد که تمام جنبههای زندگیمان را تحتالشعاع قرار دهد؟ و سوال دوم هم اینکه در قبال چنین موضوعی، بهترین رویکرد برای اتخاذ کردن چیست؟
در پاسخ به همین دو سوال است که آلن دوباتن دست به قلم برده و کتاب میخواهم چه کاره شوم؟ (What Can I Do When I Grow Up?) را به رشتهی تحریر درآورده است. او در جواب سوال اول میگوید: البته که انتخاب شغل موضوعی بسیار مهم است، اما نه آن اندازه که باعث تحمیل فشار روانی به فرد، خصوصاً در سنین کودکی و نوجوانی شود. در پاسخ به سوال دوم نیز، دوباتن مجموعهای از بینشهای کاربردی را در اختیار مخاطب میگذارد که میتواند به وی در بهتر اندیشیدن به مسئلهی کار و حرفه یاری رساند.
من باب مثال، یکی از این بینشها در فصل هشتم اثر مطرح شده است. در این بخش از کتابِ میخواهم چه کاره شوم، دوباتن دربارهی «مشاغل ناپیدا»یی سخن میگوید که چه بسا در صورت آشنایی با آنها، شیفتهشان میشدید، اما متأسفانه به احتمال فراوان، حتی از وجود آن هم بیخبرید.
اولین نفر کامنت بزار
تمامی حقوق این وبسایت متعلق به شنوتو است