داستان این نمایش روایت روزگار دو برادر است که ارث زیادی به آنها رسیده است. اما یکی از آنها معتاد است و همه ی اموالش را خرج کرده است و برای مطالبه بقیه ارث خود به سراغ برادرش می رود. اعتیاد و معتاد واژه های نفرین شده ای هستند که اگر به خانه ای راه پیدا کنند، آرامش از آن خانه رخت خواهد بست و سایه فقر با تمام وسعتش خودنمایی خواهد کرد. اعتیاد به مواد مخدر به عنوان نابسامانی اجتماعی پدیده ای است که آن را بلای خانماسور و هستی برانداز نام گذاشته اند زیرا ویرانگری های حاصل از آن زمینه ساز سقوط بسیاری از ارزشهای اخلاقی و انسانی است و سلامت جامعه را به مخاطره می اندازد. وقتی درد خماری بدن معتاد را فرا می گیرد همه چیز را فراموش می کند. زن، فرزند، خواهر، مادر تا امانت امانتداری و حفظ آبرو را. فرد معتاد فقط می خواهد از درد راحت شود تمام خانواده از ترسشان هرچه دارند پنهان می کنند. چون برای او فرقی نمی کند که فرش زیر پای خانواده اش باشد یا نباشد فقط می خواهد خودرا راحت کند.