توضیحات
سلام آقای قاضی..
چرا هرچی فکر میکنم یادم نمیاد که بد بودم؟!
چرا بعد این همه مدت خسته شدم از همه چی؟!
آقای قاضی..
من محکوم بودم به حبس شدن کنارش،
اما اون قید این حکم رو زد، و خودش نخواست..!
من موندم چطوری خوب باشم، وقتی از درون دارَم زدن..!
آقای قاضی..
وانمود میکنم خوبم..
اما یه قلب شکسته، زخمی پُر از حرف دارم که تیکه تیکه هاشو فقط تونستم جمع کنم..!
(صدای سرفه، سرفه، سرفه)
آقای قاضی..
وقتی بهم میگفت «خوبی؟!»
یه طوفانی از تو رگای فرسوده من رد میشد که بزرگ تر از طوفان «هاگیبیس» ژاپن بود..!
میگفتم خوبم!
اما کنار تو فوقالعاده تر!
میگفت بهم، چطوری فوقالعاده ای وقتی طوفانی به این بزرگی از رگات رد میشه؟!
میدونی چی میگفتم آقای قاضی؟!
میگفتم «من همیشه میگم این طوفانه که مارو به سمت معجزه حرکت میده نه چیز دیگه ای..»
اون معجزه من بود!
آقای قاضی..
همیشه فکر میکردم عشق یه چیز واقعی اما شبیه تخیله..!
اما وقتی عاشقش شدم، متوجه شدم نه تنها تخیل نیست..
بلکه عشق، اعجوبه ترین چیز ممکنه..!
نویسنده: الیاس سارانی. گوینده:محمدرضاحنیفی