شش سال پیش، در سالن تئاتر دانشگاه، جایی که تعدادی از دوستان و همکارها و پروفسورها و چند تا از افراد محلی گیج و حواسپرت نشسته بودند، یک نمایش و قطعهی هنری را بهطور آزمایشی با زیرپوش اجرا کردم. گاهی در کافههای شبانه شعر خوانندههای معروف را خواندهام. گاهی در مهمانیها به جای پیشخدمت پذیرایی کردهام. گاهی هم نقش آدمهای بد و خیابانی را در تئاترها بازی کردهام. مادربزرگم هم همیشه مرا همراهی کرده است و تا جایی که به یاد دارم، او همیشه نفر اولی بود که در سالن رقص یا هر جای دیگر برای تشویق من حاضر بود. تابستان سال گذشته نفر اولی بودم که در سالن رقص لباس خودش را از وسط پاره کرد. من از آنهایی نیستم که از هیچ چیز نمیترسند، اما حس برجسته و خاص بودن کمکم میکند که بتوانم ریسک این کارها را بپذیرم.
هنگام اجرای نمایشها و سخنرانیها و لباس جر دادنها و حتی زمان انتقادها و فحشهای مردک بیحیا، هیچوقت با نشان دادن بدیها و زشتیهای وجودم مشکلی نداشتم. چون هر کدام از این شاهکارها مرا به کسی یا کسانی نزدیک کرده است. چه چیز این خاطرات را جذاب و پرطراوت نگاه داشته است؟ همراهی مردم و دوستانی که این خاطرات را با آنها در میان میگذارم. خندههایی که با هم داریم. دستهایی که مرا هنگام افتادن، بلند میکنند و حتی دستهایی که کمکم میکنند که یک لباس دیگر پیدا کنم. اینکه خودتان را پنهان نکنید، میتواند الهامبخش دیگران باشد که آنها هم خودشان باشند. ابتدا خودم هم زیاد در این نقشها فرو نرفته بودم، اما وقتی دیدم که مردم چطور آن را پسندیدند و از آن پیروی کردند، ادامه دادم.
اولین نفر کامنت بزار
تمامی حقوق این وبسایت متعلق به شنوتو است