• 6 سال پیش

  • 9.5K

  • 03:46

صدقه رفع بلا

داستان شب
1
1
0

صدقه رفع بلا

داستان شب
  • 03:46

  • 9.5K

  • 6 سال پیش

توضیحات
یکی بود یکی نبود پس از اتمام کار دومم خسته سوار اتومبیلم می شوم و قصد دارم به سمت منزل حرکت کنم.سوییچ را که گرداندم چشمم به آمپر بنزین افتاد. چراغش چند ساعت پیش روشن شده بود. آهی کشیدم و با خودم گفتم . پمپ بنزین اتوبان یادگار بنزین می زنم. عادت به استفاده از کولر ماشین ندارم و به جای آن همیشه شیشه ماشین را پایین می کشم...

با صدای
علی اکبر شیرازی

رده سنی
محتوای تمیز
shenoto-ads
shenoto-ads