

گل فروش این آلبوم بهادار میباشد
گل فروش این آلبوم بهادار میباشد
10 ماه پیش
داستان کوتاه انتزاعی گل فروش. نویسنده بهنام نجم الدین صبح زود ؛وقتی از در خونه میام بیرون ؛سرمای بهمن ماه میخزه لا به لای وجودم. یقه ی پالتومو بالا میکشم و میبینم اونطرف خیابون به تیر چراغ برق تکیه داده با یه دست گل سرخ صد تایی توی دستش. چشمش که به من میوفته ؛ از خوشحالی جیغ میکشه .دستی براش تکون میدمو به سمتم میدوئه. طبق عادت روزانه ؛ چشامو میبندم تا دسته گل هاشو به صورتم بچسبونه و منو مست از بوی خوششون کنه . منتظرم تا نزدیکم بشه ناگهان آروم به شونم میزنن و میگن:چشاتو باز کن و ببین زندگی چقدر... حرفشو میخوره و صدای دور شدنشو میشنوم. آروم آروم چشامو باز میکنم؛ رو به روم پیرمردی رو میبینم که خیره شده به وسط خیابونی که مردم به دور اون جمع شدن و گلبرگ ها رو از کف زمین جمع میکنن . سرم پر از درد میشه، از شدت ناراحتی بلند بلند سکوت میکنم و چشام دریایی از اشک میشه. درست مثل خانم خونه، که اشک از گوشه چشمش سرازیر شده و منتظر ادامه ماجراست . از روی کاناپه بلند میشم و به سمت گل های پارچه ای کنار قاب عکس خالیش میرم و چند باری فوتشون میکنم تا جان تازه ای بگیرن . از گرد و خاکی که بلند میشه؛سرفه کنان میگه: بگو ببینم بعدش چی شد؟ بهش میگم خانومی! بعدش هیچی..بیخیال.... اما مرموزانه بهم زل میزنه و بعد از مدتی میگه: ای بی شرف.خودم فهمیدم چی شد.طرف دختر بوده که دیگه ادامه ندادی. با چهره در هم فرو رفته ای بر میگرده توی قاب عکس و میگه : لابد الان میخوای بگی نه،اون پسره و شروع کنی به ماست مالی کردن ! اصلا میشه یه مدتی داستان ننویسی؟ خیلی داری بد پیش میری. به خانوم خونه میگم :هنوز داستان رو ننوشتم، فقط داشتم از تخیلاتم برای آغاز داستانی زیبا حرف میزدم. - پس اسم دختره «زیبا»ست. - خانوم خونه ، عزیزم ، اون دختر نیست. - پس بگو عاقبت اون پسره چی شد؟ - پسر هم نیست. - چقدر کسل کننده ،میشه بگی در تخیلات شما، چی هستن ایشون؟ - ترنسی که گلفروش بود. -ای لعنتی. تو با هویت دخترونه اش قصه رو گفتی! - چرا همش دنبال نر و ماده کردن هستی؟ -اصلا حق با شما؛ نمیتونم ترنس ها رو درست معرفی کنم. میفهمی که چی میگم؟! - خب فقط از یک بُعدِ جنسیش بنویس. مثلا دختر بالرین سمنانی چطوره؟ -نه نه؛مگه دیوونم که صلحو به جنگ تبدیل کنم. -اصلا اگه وجودم متشنجت میکنه ؛خیلیم خوشحال میشم توی مغز شلوغت با این آدمای عجیب نباشم. من فقط غمگین بهش نگاه میکنم و توی دلم میگم: خیلی وقته از مغزم کوچ کردی به دلم. -چی گفتی؟???? -غلط کردم بابا .هیچی.... -شنیدم که گفتی.. -شب بخیر.