• 7 سال پیش

  • 309

  • 14:18

ماجراهای دایی کمال « پروانه کسب »

محمد اوزی
1
1
0

ماجراهای دایی کمال « پروانه کسب »

محمد اوزی
  • 14:18

  • 309

  • 7 سال پیش

توضیحات
اسمش خدا کرم بود.خودش هم نمی دانست که چرا از وقتی به آبادان آمده بود ، به دایی کمال معـروف شده بود. ولی یـــه جورایــی بــدش نمی آمــد . حــدود پنجاه سال سن داشت . امــا چهــره اش پیرتر نشونش مــی داد. قد بلند ، مـــوی پـــر پشت و جـو گندمی بــا عینکی تــه استکانی و سیبیلی تمـام سفید چهره اش را جــا افــتاده تر کرده بود .در بین مردم بـه پاک دلی و مهربانی معــروف بـود .او یـــک کتاب فــروشی در منـطقه فـــرح آبــاد داشت ، کـه برای کسب و درآمد بیشتر ، در کنارش نوشت افــــزار هم می فروخت . محله ایی کـــه کتابفروشی او در آن واقع شده بـود، بیشتر مسکونی بود تــا تجـاری . بــه همین دلیل هــم درآمـــد آنچنانی نــداشت .مشتریهاش دانش آمـــوزانی بــودند، کــه هنگــام تعطـــیل مدرسه، بـــرای تهیه دفتر قلـــم و مـــداد،مغازه اش را پــر میکردند و .......

با صدای
محمد اوزی

رده سنی
محتوای تمیز
shenoto-ads
shenoto-ads