توضیحات
در آن وقت که خواجه حسن مودب رحمة الله علیه به ارادت شیخ بگفت در نیشابور و به خدمت شیخ بایستاد و هرچه داشت از مال دنیا در راه شیخ صرف کرد شیخ او را به خدمت درویشان فرمود و بدان مهم نازک نصب کرد و او آن خدمت می کرد و شیخ به تدریج و رفق او را ریاضت می فرمود و آنچ شرط این راه بود بر آن تحریض می کرد و هنوز از آن خواجگی در باطن خواجه حسن چیزی باقی بود .
یک روز صبح او را آواز داد و گفت : یا حسن ! کواره بر باید گرفت و به سر چهار سوی کرمانیان باید شد و هر شکنبه و هر جگربند که یابی بخرید و در آن کواره نهاد و در پشت گرفت و به خانقاه آورد .
حسن کواره در پشت گرفت و رفت و ان حرکت بر وی سخت عظیم می امد . اما به ضرورت اشارت پیر نگاه می بایست داشت که الشّیخُ فی قومِهِ کالنبیّ فی اُمتهِ . به سر چهار سوی کرمانیان آمد و هر جگربند و شکنجه که دید بخرید و در کواره نهاد و در پشت گرفت و آن خون و نجاست به جامه و پشت وی فرو می دوید و او هر نفسی می مُرد از تشویر و خجالت مردمان که او را در آن مدتی نزدیک با چنان جامه های فاخر و چندان نعمت دنیا و غلامان و تجمل دیده بودند و امروز برین صفت می دیدند و او را از سر خواجگی برخاستن به غایت سخت بود . و همه خلق را همچنین بُوَد که مصطفی صلی الله علیه و سلم می گوید : انّ آخر ما یَخرُجُ عَن رُؤس الصدیقینَ حُبّ الریاسَةِ و خود مقصود شیخ ازین فرمان آن بود تا آن بقیت خواجگی دنیا و حب جاه که اندرون حسن مانده بود از وی فرو ریزد . چون حسن آن کواره در پشت بدین صفت از چهار سوی کرمانیان به خانقاه شیخ آورد به کوی عدنی کوبان -این یک نیمه از راست بازار شهر نیشابور بود - و از در خانقاه در آمد و پیش شیخ بایستاد؛
شیخ گفت : "این را همچنین ، به دروازه ی حیره باید برد و پاکیزه بشست بدان آبِ روان و باز آورد" و این دیگر نیمه از راست بازار شهر بود .
حسن همچنان به دروازه ی حیره شد و آن شکنبه ها بشست و باز آورد . آن وقت را که با خانقاه آمد از آن خواجگی و جاه با وی هیچ چیز نمانده بود . آزاد و خوشدل درآمد . شیخ گفت :"این را به مطبخی دادتا امشب اصحابنا را شکنبه وای بپزد ." حسن آن کواره را به مطبخی داد و اسباب آن بیاورد تا مطبخی بدان مشغول گشت .
شیخ بدیده بود که حسن را در آن ریاضت رنجی عظیم رسیده بود . حسن را آواز داد و گفت : "اکنون غسلی بباید کرد و جامه ی نمازی معهود پوشید و بر سر چهار سوی کرمانیان باید شد و از آنجا تا به حیره بباید شد . و از همه اهل بازار می پرسید که هیچ مردی دیدی با کواره ی پر شکنبه در پشت ؟"
حسن بر حکم اشارت شیخ برفت و از آنجا که شکنبه خریده بود تا آنجا که بشسته بود و باز آورده از یک یک دوکان دار و از هر که او را دیده بود ، پرسید .
هیچ کس نگفت که من چنین کسی را دیده ام یا آن کس تو بودی .
چون حسن پیش شیخ آمد شیخ گفت : " ای حسن ! آن تویی که خود را می بینی و الا هیچ کس را پروای دیدن تو نیست . آن نفس توست که ترا در چشم تو می آراید او را قهر می باید کرد و بمالید مالیدنی که تا بنکشی دست از وی بنداری ، و چنان به حقش مشغول کنی که او را پروای خود و خلق نماند ."
حسن را چون این حالت مشاهده افتاد از بند خواجگی و حب جاه به کلی بیرون آمد و آزاد شد . و مطبخی آن ابا بپخت و آن شب سفره بنهادند و آن خوردنی بر سفره نهادند و شیخ و جمع متصوفه بر سفره بنشستند .
شیخ گفت : "ای اصحابنا ! بخورید که امشب خواجه وای حسن می خورید !"
جزئیات
کارگردان:
نویسنده:
مترجم:
ناشر چاپی:
شابک:
سال انتشار: 3 سال پیش