توضیحات
بخشهایی از رمان پل (بخش سوم)
نویسندگان: آراز بارسقیان و غلامحسین دولت آبادی
گوینده: آراز بارسقیان
ناشر: افراز
زراره بنبست باریک هلند را که زیر سایهی همیشگی برج سیمانی بهار تنگتر مینمود بهتندی گذراند؛ از زیر تمام قارچهای سفیدی که رو پوست سیمانی برج روییده بودند و کارمندان و فروشندگان واحدها و مغازههاش را خنک میکردند گذشت. سرِ کوچه که رسید از تو سایهی پیادهرو، خیابان بهار را پایین رفت. کارگر ساندویچی بهار داشت از تو هاتداگپزِ گردان، سوسیسهای پخته را با اَنبر بیرون میآورد و رو بشقاب میچید. زراره از کنار کارگر که گذشت بوی تند سیر و ادویهی هاتداگِ داغ پیچید تو سرش. به گوشتهای تیرهی پوفکردهی هاتداگ نگاه کرد. کارگر درِ هاتداگپز را بست و برگشت تو ساندویچی. طعم تلخی در دهان زراره دوید. دلش آشوب شد. قدمهاش را تندتر کرد. عرض خیابان انقلاب را گذشت و رفت زیر پُل روشندلان.
کارت منزلت تورانخانم را رو دستگاه کارتخوان زد و وارد ایستگاه شد. صف خانمهایی که منتظر اتوبوس بودند تا بروند سمت تهرانپارس از صف آقایان طولانیتر بود. زراره رفت و آخر صف ایستاد. با نزدیک شدن اتوبوس دو دره، به ایستگاه، اتاقک فلزی ایستگاه لرزید. قسمت خانمها پُر بود. صف به اندازهی سه، چهار نفر جابهجا شد. کسی نتوانست سوار شود و اتوبوس رفت. چند دقیقهای گذشت تا اتوبوس سهدرهی آکاردئونی از پُل روشندلان بالا آمد و جلوی ایستگاه ایستاد و زراره را سوار خود کرد. جای نشستن نبود. زراره نقشهی مسیر اتوبوس را نگاه کرد. دستگیرهی میله را گرفت و همانجا ایستاد. دهانش دوباره تلخ شد.