• 6 سال پیش

  • 1.7K

  • 11:07

مرا صدا کن

داستان شب
0
0
0

مرا صدا کن

داستان شب
  • 11:07

  • 1.7K

  • 6 سال پیش

توضیحات
اول اینجا تو آسایشگاه به من می گن حصیر بباف ، نقاشی کن، خط بنویس اما من به کی بگم مادرزاد غواصم . بابام هم غواص بود. بابای بابام . اون هم بابای بابای باباش و بازم بابای باباش. همگی غواص بودند. بچه که بودم وقتی به بابام گفتم من رو کی می بری دریا ؟ بهم نگاه کرد و گفت : بِچه هر موقع قدت اندازه مو شد می بِرومت دِریا. منم بهش نگاه کردم و بی اعتنای نگاه من می رفت که بره دریا... داستان "مرا صدا کن . . ." نویسنده و خوانش : محمدامین چیت گران

shenoto-ads
shenoto-ads