
توضیحات
ما از اون خونواده هایی نبودیم که بتونیم سه شنبه ها بریم شمال، شلوارک بپوشیم جوج بزنیم با نوشابه ! شمال دور بود. جوج گرون بود. نوشابه هم که اساسا برای ما خوب نبود. فوق فوقش پنجشنبه ها عصر بابامون خونواده چهارنفریشو با یکم لک ولوازم به صورت پرسی سوار موتور قراضه اش می کرد و پت پت پت می روند تا اولین محل قابل اتراق ... داستان "یک آرزوی ساده" نویسنده و خوانش : سلماز آتش افروز
برچسب ها:
# داستان شب # داستان صوتی # پادکست # کتاب صوتی # آرزو # ساده
گویندگان:
سلماز آتش افروز
تاریخ انتشار:
3 سال پیش
بر اساس علاقهی شما
شنیدنی های این کانال

نظرات
نظری ثبت نشده است
برای ارسال نظر ابتدا باید وارد حساب کاربری خود شوید.