• 6 سال پیش

  • 1.6K

  • 10:03

رد پاهای ما روی برف

داستان شب
0
0
0

رد پاهای ما روی برف

داستان شب
  • 10:03

  • 1.6K

  • 6 سال پیش

توضیحات
وقتی جلوی رویم بودی نگفتم چقدر دلتنگت بودم. دلتنگ یک بار دیگر با تو حرف زدنم . برایت نگفتم برای اینکه ببینمت مردد بودم. نگفتم از تو چنان تصویر مقدسی در ذهنم ساخته بودم که هیییچ کس . حتی خودت! حق نداشت به آن تصویر نزدیک شود. که هر نزدیک شدنی ، خراب کردنش بود... داستان "ردپاهای ما روی برف" نویسنده : آزیتا ملکی خوانش : مژده موسوی

shenoto-ads
shenoto-ads